چشمانم امشب از نبودنت پر اشک است
دیوار ها از نبودنت حرف هایم را تکرار می کنند
بغضم هر لحظه می ترکد و گونه هایم خیس می شود
سکوت در ظاهر است و درونم غوغای بی پایان است
فریادم به تو نمی رسد و من باز تو را می خوانم
من با تو نفس می کشم و تو هوای زندگی ام بودی و هستی حالا که از من دوری نفس کشیدن چه سخت است.
کوچه ها خیابان ها فروشگاه ها و همه ی جاده ها امروز تو را می خواندند و تو نه، همه امروز غایب بودند و فردا هم همه غایب هستند
تو رفتی و من سیراب نشدم از دیدنت
بوئیدنت
نگاهت
نفست
خندیدنت
و من باز امشب به تو می اندیشم
و رویای فردای را در سر می پرورانم
که در کنارم باشی
نظرات شما عزیزان:
فرزاد 
ساعت1:52---28 آذر 1391
سلام وب باحالی داری
تمام مطالبت و خوندم
asal 
ساعت1:46---24 آذر 1391
|